بیچارهگی؛...
چارهای نیست.
*
بنشینم و صبر پیش گیرم،
دنبالهی کار خویش گیرم
(حضرت سعدی)
چارهای نیست.
*
بنشینم و صبر پیش گیرم،
دنبالهی کار خویش گیرم
(حضرت سعدی)
مریز آبروی سرازیرِ ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدایا! اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست کمانگیر ما را،
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیّتی بود اکسیر ما را
(محمد کاظم کاظمی)
بیترس و بدون واهمه میمیریم
بی محکمه و محاکمه میمیریم
در جنگ نشان از پدر خود داریم
در مرگ، شبیه «فاطمه» میمیریم
***
ای فرزندان فاطمه!
کمکم با مادرتان خداحافظی کنید...
ای پیکرهی آهن و کفش میخی!
ای خاطرهی خجستهی تاریخی!
هشدار! که (سیارهی رنج است زمین)
برگرد به سیارهی خود...مریخی!!!
هر بار که من میگذرم از کویش
حایل بکند به چهرهاش گیسویش
صد بار مرا رانده و میراند باز...
100 بار دلم شکست، این هم رویش!!!
گاه از سر هوشیاری و گاهی مست
-هر کس به طریقی دل ما را بشکست-
ای یار! امان امان امان از یاران...
هر آنچه که میکشیم از یاران است
تقدیم به معاونت فرهنگی وزارت علوم(!):
هم «سایه» و هم «ریمل» او کم شده است
هم بستن روسریش محکم شده است
از برکت عمرههای دانشجویی
این ترم «فرشتهخانم» آدم شده است!!!
***
شاعرش را یادم نیست. توی کتاب «یک بغل کاکتوس» (مجموعهی 100 شعر طنز) که انتشارات «سپیدهباوران» آن را منتشر کرده است آمده.
دیشب پای منبر یک روحانی بودم. یک روایت نقل کرد به این مضمون:
روزی حضرت داوود(ع) از حضرت لقمان(ع) طلب نصیحت کرد و حضرت لقمان(ع) چنین فرمودند:
«تمام علم اولین و آخرین در رعایت این 4 نکته است:
1.برای دنیا به اندازهای ذخیره کن که قرار است در آن زندهگی کنی.
2.برای آخرتت هم بهقدری ذخیره کن که در آن قرار است زندهگی کنی.
3.برای معبودت هم به قدری بندهگی کن که به او نیاز داری.
4.و به اندازهای گناه کن که میتوانی آتش جهنم را برایش تحمل کنی.»
روز 8م سال 89 است و در مشهد امام 8م علیهالسلام، در کافینتی روبهروی بابالجواد(ع) نشستهام و به یاد دوستان هم هستم.
همینجا از طرف خوانندهگان وبلاگ سلامی عرض میکنم، خدمت حضرت سلطان ایرانزمین.
***
هدیه به حضرتش:
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاده کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گُلی که مرا خوار کرده است!
(آنها-فاضل نظری)
غمهای دلم بیشتر از یک یا دو
خود گو چه کنم من پریشان با تو
هر شب ز تو توبه میکنم امّا صبح
روز از نو و باز هم روزی از نو