سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به:استاد شجریان

جناب استاد شجریان؛

سلام،

امیدوارم حال‏تان خوب بوده باشد.

آن قطعه‏ی زیبای‏تان را به نام «تفنگ‏ت را زمین بگذار...» گوش کردم. هر چند که مبانی فلسفی آن شعر جای بحث دارد، امّا انصافاً کار قشنگی بود. 

صحبتی که من با شما دارم این است که: روز عاشورا پلیس تفنگ‏ش را بر زمین گذاشت و تا وقتی که توهین‏های علنی سبزها شروع نشده بود کاری به کارشان نداشت. آیا آن‏ها آمدند تا سخن گویند و سخن بشنوند؟

جواب سؤال این است: نه.

همان اولِ صبح، در میدان امام حسین(ع) که مبدأ تمام ماجراها بود، با دست علامت‏های بد و توهین‏آمیزی را به مردمانی که ظاهر مذهبی داشتند نشان می‏دادند و کمی بعد‏تر شادی و دست‏زدن‏شان شروع شد و این‏ها باعث دخالت پلیس شد. پلیسی که حق تیراندازی نداشت. حتماً دیده‏اید که چه بلایی به سر پلیس‏ها آوردند؛ و پس آن بر سر مذهبی‏ها و هیئت‏های‏‏شان و بیرق‏های‏شان و ناموس‏های‏شان

 و قرآن.

جناب استاد؛

این قوم کارشان از بحث و مناظره گذشته است و «زمانی که به آن‏ها گفته می‏شود در زمین فساد نکنید، می‏گویند ما اصلاح‏طلبانیم.»

 


انا لله و انا الیه راجعون...

ایران شده کربلا...

دیروز عاشورا بود.

عاشورا مگر چه کردند؟

آن‏جا چادر از سر زنان اهل‏بیت(ع) کشیدند، در تهران هم همین شد. چادر از سر دختران فاطمه(س) کشیدند.

آن‏جا صف نمازگزاران را تیرباران کردند، این‏جا هم همان کار را کردند، منتها به جای تیر با پاره‏های سنگ می‏زدند.

آن‏جا در برابر عزاداران حسین(ع) می‏رقصیدند و دست می‏زدند و... ، این‏جا هم همین‏طور.

دی‏روز پرچم‏های عزای سیدالشهدا(ع) را آتش زدند...

دی‏روز...

امّا دی‏روز فرق‏هایی هم داشت...

در کربلا لااقل حرمت قرآن نگاه داشته شد... امّا دی‏روز...

تا الآن فکر می‏کردیم می‏شود با طرف مقابل کنار آمد...

فکر می‏کردیم می‏شود با ایشان صحبت کرد.

...

امّا دی‏روز متوجه شدم که بعضی‏ها انگار...

این‏بار اگر واقعه‏ی سال 61 تکرار شود، یک تن از سپاه یزید را زنده نخواهیم گذاشت.

***

پی‏نبشت:

تا الآن می‏ترسیدم. چون فکر می کردم با ما در افتاده‏اند... امّا حالا خیال‏م راحت راحت راحت است.

شنیده‏ام که حضرت عبّاس(ع)، بی‏ادبی به اباعبدالله(ع) را برنمی‏تابد.

با آل علی(ع) هرکه در افتاد، ور افتاد. 


قصه‏ی وحوش

پلنگ پیر در بستر مرگ افتاده بود و داشت آخرین وصیت‏هایش را به فرزندان‏ش می‏گفت:
«به کودک هیچ حیوانی کار نداشته باشید. حتّا اگر فرزند دشمن‏تان باشد...»
***
تیر را در چله‏ی کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد.
کودکی روی دستان پدرش تکانی خورد و جان داد.

هیچ دلی عاشق و دچار مبادا....

هیچ دلی عاشق و دچار مبادا

عاقبت چشم ، انتظار مبادا

 

می‏روی و ابرها به گریه که برگرد
چشم خداوند اشکبار مبادا

تشنه لبی مست رفته است به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا

تشنه لبی مست رفته است به میدان
آینه با سنگ در کنار مبادا

تشنه لبی مست رفته است به میدان
وعده ی دیدار بر مزار مبادا

تشنه لبی مست رفته است به میدان
تشنه لب مست بی قرار مبادا

شیهه اسبی شنیده می شود از دور
شیهه اسبی که بی سوار مبادا

این طرف آهو دوید آن طرف آهو
دشت در اندیشه ی شکار مبادا

وسعت دشت است و وحشت رم اسبان
غنچه ی سرخی به رهگذار مبادا

زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک
دشت پر از لاله بی بهار مبادا

عالم کثرت گشود راه به وحدت
هیچ به جز آفریدگار مبادا

 

(استاد فاضل نظری)