سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

برای تابستان

للحق

امشب ان‏شاءالله عازم حرم صاحب ایران‏زمین(ع) هستم. به امید خدا... دل‏م لک زده یک گوشه‏ی حرم بنشینم و گدایی کنم. چه کنم که کار دیگری بلد نیستم...

یکی از دوستان که گه‏گاه نظری هم برای‏م می‏گذارد و نام مستعارش هم چیزی است از هم‏خانواده‏های «آه» امر کرده تا چند کتاب معرفی کنم برای تابستان. نمی‏دانم در میان این همه آدم چرا من را انتخاب کرده.
من هم از سر اطاعت امر -و نه کارشناسی و از این مزخرفات- چند مورد را می‏نویسم باذن الله.
باید بگویم که این موارد معرفی شده ناقصند و فقط هر آن‏چیزی است که با عجله یادم آمده. چه‏کنم که مسافرم و عجول و مضطرب...

عدم رعایت ترتیب را هم به حساب بی‏ادبی‏ام نگذاریدها...

نهج البلاغه
(اول خودم را می‏گویم و بعد هم احتمالاً یک‏خورده شما را: خاک بر سرمان! که اسم‏مان شیعه است و تنها انس زورکی‏مان با نهج‏البلاغه برای پاس کردن درس تفسیر موضوعی نهج‏البلاغه بوده-بیایید از امشب، شبی یکی‏دو صفحه بخوانیم این کتاب خفن را- برای شروع چند خطبه و نامه است که می‏ترکاندتان: خطبه‏ی3معروف به شقشقیه که دل‏م را می‏لرزاند، خطبه‏ی «متقین» که چه کسانی هستند، نامه‏ی امام(ع) به پسر غریب‏ش حسن(ع) که به نوعی وصیت امام(ع) هم هست به همه‏ی یتیمان علی(ع)،نامه‏‏ی53 امام(ع)،به مالک اشتر(ره) که مصر را چه‏‏طوری اداره کن، و آخرین خطبه‏ای که امام(ع) خواند در گله از مردمان و نافرمانی‏شان و آرزوی شهادت و...(که بعدش هم به فاصله‏ای کم شهید شد.).... کلمات قصار هم خیلی خوب‏ند.)

دوره‏ی نیمه‏ی پنهان ماه(روایت فتح)
(زندگی‏نامه‏ی شهدا از زبان هم‏سران‏شان:بسی جالب و اشک‏آلود و زیبا و...)

آثار رضا امیرخانی
(اگر نخوانده‏اید دست‏به‏کار شوید...-داستان‏ها به ترتیب: ارمیا(سوره)، من‏او(سوره)، بی‏وتن(نشر علم)، از‏به(نیستان) و ناصر ارمنی(نیستان)- مقالات و سفرنامه: نشت نشاء(قدیانی)- نفحات نفت(افق)- سرلوحه‏ها(سپیده باوران)- داستان سیستان(سفر به استان سیستان و بلوچستان در رکاب ره‏بر عزیزمان))

تهران در بعد از ظهر-مصطفا مستور-نشر چشمه
(به نظرم مستور دارد عوض می‏شود...-بخوانیدش البته اگر «روی ماه خداوند راببوس»ش را خوانده‏اید از قبل.)

صحیفه‏ی امام
(نترسید. نمی‏گویم همه‏اش را بخوانید. به قول حاج سعید قاسمی دو جلد آخری عصاره‏ی امام است. اگر حال آن را هم ندارید، «جام زهر»،«منشور برادری»،«منشور روحانیت»و... را بخوانید که دست‏تان بیاید از ما چه می‏خواست و الآن چه هستیم و خاک...)

نیمه‏شبی در حلّه-سالار مظفری-بوستان کتاب
(اگر ساده‏خوان هستید و تازه‏کار، بخوانیدش:عاشقانه‏ای در بغداد عباسی با حضور افتخاری امام زمان(عج))

یک رمان کلفت روسی!
(اگر وقت دارید یکی از شاه‏کارهای ادبیات روس را بخوانید. جنگ و صلح،آناکارنینا،برادران کارامازوف،جنایت و مکافات،ابله،مرشد و مارگریتا...)

دنیای قشنگ نو-آلدوس هاکسلی-نیلوفر
(یک رمان علمی-تخیلی با موضوع مدینه‏ی رذیله‏ی بشری که خیلی حوصله می‏خواهد و یکی از عالی‏ترین آثاری است‏ که در عمرم خوانده‏ام شاید...)

گزیده‏ی آثار شهید مطهری
(دانشگاه امام صادق(ع) کار باحالی کرده و آثار مطهری را در 8یا10 جلد خلاصه کرده و به صورت موضوعی هم هست.چیزی را هم به نام 40 چراغ حکمت معاونت فرهنگی وزرات کوفتی علوم چاپ کرده که بد نیست.)

دادخواست-سپیده باوران
(مجموعه‏ی 100 شعر اعتراض-خون‏تان را کثیف می‏کند و حال می‏کنید!)

یک بغل کاکتوس-سپیده‏باوران
(مجموعه‏ی 100 شعر طنز...)
و یک عالمه کتاب دیگر...

***

این‏ها را از کجا بگیریم؟
تهران: چهار راه کالج، کنار بانک، فروشگاه دفتر نشر معارف(ساعت10 تا 18)
قم:شعبه‏ی خیابان صفاییه‏ی فروشگاه دفتر نشر معارف
مشهد امام هشتم(ع): چهار راه شهدا، پشت باغ نادری، مجتمع کتاب فروشی(!)، طبقه‏ی 1-، کتاب آفتاب
بقیه‏ی شعبه‏ها را هم دارم کشف می‏کنم!

***

در ضمن به وبلاگ دوست کتاب‏خوارم، جناب «میم» هم سری بزنید. پشیمان نمی‏شوید...

***

آخ! که دارد دیرم می‏شود!!!


در ادامه‏ی مسئله...

1-به قول یکی که زمانی خیلی دوست‏ش داشتیم: للحق.

2-اگر یادداشت قبلی را نخوانده‏اید، وقت‏تان را تلف این‏یکی نکنید.

3-یک مورد -یا به قول خارج‏دوستان: کِیس- را مطرح کردم و گفتم اگر شما بودید چه می‏کردید؟
برای‏م جالب بود عکس‏العمل‏ها را بدانم. که البته جواب‏های کمابیش باحالی نیز دریافت کردم. ممنون.

4-بعضی از دوستان نزدیک فکر کرده بودند که منظورم آن‏هایند و پی‏گیر شده بودند تا از دل‏م در بیاورند و...
بیایید از این به بعد در مورد دوستان خود گاهی همین فکر را کنیم که نکند از دست‏مان دل‏خور باشند...

5-به نظر خودم اصل جواب از دو جنبه قابل بررسی است. اول، خودِ کسی که این اتفاق برایش افتاده و دوم، دوستان این فرد.
اوّلی: این فرد محترم خیلی بی‏جا کرده که بر روی این سیاره‏ی رنج این‏قدر حساب باز کرده به روی دوستان زمینی‏اش. همین حساب‏ها را باز می‏کند که به این چیز خوردن‏ها می‏افتد دیگر...
+یک عالم دلیل دیگر مبتنی بر اشتباه کردن‏ش در حساب باز کردن که در این مجال نمی‏گنجند. و فقط به همین حدیث مولا علی(ع) اکتفا می‏شود که: «تمام محبت‏ت را به پای دوست‏ت بریز، ولی تمام اطمینان‏ت را نه.»
دومی: برای قضاوت در مورد کار آن‏ها هنوز زود است... پاسخ خواهم گفت.شاید! 

6-هه‏هه‏هه‏هه‏هه! گاهی وقت‏ها با خودتان فکر کنید واقعاً منظور نویسنده از این نوشته چیست؟ شاید به جهت بالا بردن تعداد کامنت‏های‏ش از این یادداشت‏ها می‏گذارد و شاید...
غرض این‏که برای من بد نشد. تعداد نظرات‏م برای یک یادداشت، 10 تا را رد کرد و این نکته صاحب وبلاگی که هیچ کس نمی‏خواندش را مشعوف می‏نماید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

7-در مورد جایزه‏ها:با آن‏که گفته بودم جایزه‏ای در کار نیست ولی به علت مشتاقان میلیاردی مسابقه جوایز زیر مشخص شد:
جایزه‏ی نفر اول را خودم بردم به‏خاطر جواب طلایی!!!:یک عروسک الاغ با گوش های مخملی بزرگ.
جایزه‏ی نفر دوم: یک‏سال استفاده‏ی رای‏گان از تمام آب‏سردکن‏های سراسر کشور. البته در قبال خرابی‏شان هیچ گونه مسئولیتی را پذیرا نیستم.
جایزه‏ی نفر سوم: کتاب اتوبوس: کتاب مذکور را می‏توانید یک وقتی که سوار اتوبوس‏های مجهز به سامانه‏ی کتاب اتوبوس شده‏اید بردارید. نکته: زمان برداشتن کتاب مهم است. زمان‏ی که حواس راننده‏ی محترم و مسافران گرامی به شما نیست باید در عرض سه سوت کتاب را برداشته و یواشکی در جیب خود بگذارید. و گرنه مسئولیتی را نمی‏پذیرم.

در صورت بروز هرگونه مشکل می‏توانید با روابط عمومی مسابقه به شماره‏ی 118 تماس برقرار نمایید. در صورت بی‏اطلاع بودن اپراتور از مسئله تشکر نموده و تلفن را قطع کنید. سپس دوباره 118 را گرفته و از اپراتور بعدی سؤال می‏نمایید. این‏عمل را آن‏قدر تکرار نمایید تا به پاسخ مطلوب برسید.

8-یا علی مدد. امروز 2تا امتحان خفن را -به معنای مشابه کلمه- وضع حمل کرده‏ام و دارم از خسته‏گی می‏ترکم!


به سؤال زیر پاسخ بدهید...

کاش خر بودم! با دو تا گوش مخملی بالای سرم. کاش منگل بودم. چشم‏هایم هم قیچ بود. یا اصلاً کاش یک جفت دمپایی بودم. یا مسواک توالت. یا درخت یا هر چیز دیگه‏ای.
کاش نمی فهمیدم!
***
مسئله‏ی زیر را پاسخ بگویید. به برنده‏گان هم به قید قرعه هدایای ارزنده‏ای تعلق نمی‏گیرد. پس اگر می‏خواستید برای جایزه جواب دهید از همین الآن بی‏خیال....

مسئله:
یک دوستی دارید که در آغاز یک راه خوش‏بختی است.(اگر فکر کرده‏اید ازدواج است باید بگویم که برای‏تان متأسف‏م با این افکار کوچک‏ و فندقی‏تان!)
شما رازی دارید که به او نمی‏گویید. چون فکر می‏کنید اگر او بفهمد، حداقل‏ش هم که شده به خاطر رفاقت شما دست از کارش نگه‏می‏دارد و لگد می‏زند به خوش‏بختی‏اش.
یادتان می‏آید که کسی را می‏شناسید که او هم از راز شما با خبر است. برای این‏که راز را به طور اتفاقی یک وقت برای دوست‏تان بازگو نکند، خودتان را به آب و آتش می‏زنید و پیدای‏ش می‏کنید. التماس‏ش می‏کنید که «تو را به خدا فعلاً چیزی از این راز را بروز نده». او هم به شما اطمینان می‏دهد که باشد. بین خودمان می‏ماند.
خیال‏تان راحت می‏شود. سعی ‏می‏کنید هر کمک‏ی که از دست‏تان برمی‏آید انجام بدهید تا دوست‏تان راحت‏تر به هدف‏ش برسد.
کمی که می‏گذرد متوجه می‏شوید که ای دل غافل!
دوست‏تان راز شما را با تمام جزئیات می‏داند.

2 ناراحتی برای‏تان پیش ‏می‏آید.
اولاً که چرا آن دوست‏ی که به‏ش اعتماد کرده‏اید راز را لو داده.
دوماً این‏که این دوستی که این‏همه روی مرام‏ش حساب باز کردید که اگر راز را بفهمد به‏خاطر شما به بخت‏ش پشت پا خواهد زد، تو زرد از آب درآمده و به هیچ ‏جای‏ش حساب نکرده شما را.
30-40 ثانیه وقت دارید به سؤال زیر پاسخ بگویید(در صورت نیاز به وقت بیش‏تر برای پاسخ‏گویی ممنوعیتی وجود ندارد.)

«اگر شما بودید چه می‏کردید؟»

 


دریایی‏ها

طبع شعری‏ام چندی‏ست خشک شده. امید دارم که خدا عنایتی کند.
این‏ها مال قدیم‏اند. شاید هم قبلاً بعضی‏شان را گذاشته باشم.
***
یک رباعی عربی، تقدیم به بانوی دوعالم:
انتِ الملأُ، دونَکِ جافی الجَنّه
طوبی بیدیکِ، فرعُها فی الجنه
الناسُ لَفِی النّارِِ جمیعاً الّا...
یا فاطمه! اشفعی لنا فی الجنه

ترجمه:
(البته عربی زیبایی‏هایی دارد که قابل ترجمه نیست. لکن به همین غلط و غلوطی بپذیرید از من.)
تو همه چیز هستی و بهشت بدون تو هیچ ندارد!
درخت طوبا در دستان توست و شاخه‏های‏‏ش در بهشت است
انسان‏ها، همه‏گی در آتش‏ند مگر این‏که...
ای فاطمه جان! شفاعت‏مان را در بهشت بکنی.
***
رباعی فارسی:
1
دریا شده­ایم و تن به ساحل ندهیم
در قصّه­ی دل شرح مسائل ندهیم
با یاد کسی که رفت و ما را سوزاند
باشد که ازین پس به کسی دل ندهیم
2
یک عمر،تمام اعتبارم از تو
هر آنچه که دارم و ندارم از تو
دیر آمده­ای ولی غمی نیست،بخند!
آن شاخه گل روی مزارم از تو

 


درباره‏ی طلا و مس

سالیانی بود که پای‏مان را داخل سالن سینما نگذاشته بودیم. آخرین فیلمی که در سینما دیده بودیم‏ «بادام‏های تلخ» بود. یادم است فریبرز عرب‏نیا و بهاره ره‏نما توی‏ش هنرنمایی می‏کردند. آن را هم جناب خان‏دایی‏مان برد. آن موقع 4م دبستان بودم. زمان گذشت و گذشت تا «تنها دو بار زنده‏گی می‏کنیم» اکران شد. فیلمی که شنیدم در کلّ سینما 4میلیون تومان فروش کرد و فقط 6 سینما آن را اکران کردند. 1 یا 2 اکران در روز. برای آن هم به این دلیل رفتم سینما که فکر می‏کردم شاید هیچ‏وقت سی‏دی‏اش را نتوانم از بقالی بخرم. در سالن سینما 6 نفر بودیم موقع پخش فیلم. فیلم بدی نبود. غیر از این یک مورد، از 4م دبستان تا دی‏روز سینما نرفته بودم.

***

دقیقاً نمی‏دانم به چه انگیزه‏ای. ولی دی‏روز رفتم سینما تا «طلا و مس» را ببینم. بلیط 4000تومنی را به خاطر «سه‏شنبه» بودن، 2000 تومن خریدم. نکاتی برایم جالب بود که اشاره می‏کنم:

1.ساختار فیلم طوری بود که بیننده مُدام بین خنده و گریه سرگردان بود و این باعث می‏شد که مخاطب خسته نشود و پا به پای فیلم پیش‏برود.

2.پایان این فیلم بر خلاف قاطبه‏ی فیلم‏های مذهبی که در آن‏ها مریض لاعلاج شفا می‏گیرد و بده‏کاری‏ها رفع می‏شود و گره از کار شخصیت‏ها باز می‏شود، این‏طور نبود. در پایان فیلم زهراسادات هنوز بیماری‏اش را دارد، سید رضا مشکل چشم‏ش را دارد، ولی همه چیز به‏تر از قبل است.

3.معلوم بود که کارگردان یک مدتی را با جماعت روحانیون سر کرده است. چون مثل بقیه‏ی فیلم‏ها یک تصویر ‏تخیلی از حزب‏اللهی‏ها نمایش نمی‏داد.

4.جایی که پرستار بیمارستان -که در عالم واقع هم‏سر رامبد جوان نیز می‏باشند- به خانه‏ی سید رضا می‏رود خیلی بیش‏تر جای کار داشت. آن تکه را به گمان‏م که کارگردان از فیلم «قرمز»کیشلووسکی برداشت کرده بود. همان جایی که آن زن فاحشه -که هم‏آپارتمانی‏های‏ش برای اخراج‏ش از ساختمان‏شان تومار جمع کرده بودند- به شخصیت اصلی فیلم پناه می‏برد و...

(البته هیچ منظوری در مورد پرستار ندارم‏ها...)

عمده‏ی نقطه‏ی اتصال شکاف بین قشر مذهبی و غیرمذهبی جامعه به نظرم در نوع رابطه‏ی سید رضا و زهراسادات و پرستار نمایش داده شده بود.

5.با توجه به روابط زناشوهری بین سید رضا و هم‏سرش و بیماری زهراسادات و تلاش او برای خانه‏داری در عین حالی که بیمار است مرا به یاد خانه‏داری بی‏بی فاطمه(س) در روزهای آخر عمرشان انداخت و به اندازه‏‏ی یک مجلس روضه از ما اشک گرفت...

6.مسئله‏ی بعدی که در درس‏های حاج آقا رحیم هم -به طور مستقیم و غیر مستقیم- روی آن خیلی تأکید می‏شد «محبّت» بود. در زبان عربی هم «حبّ» را تقریباً معادل «عشق» می‏دانند. چیزی هم که زندگی سید و هم‏سرش را آن‏طور محکم نگه‏داشته بود عشق بود. در این وانفسای سینمایی، پرداختن به عشق آن‏هم به نحوی که در سینمای ما غیر متعارف است خیلی دست مریزاد دارد.

***

در کل، فیلم باز هم جای کار داشت، ولی باز هم دم کارگردان گرم.

***

درباره‏‏ی طلا و مس، بخوانید:
1.یادداشت وحید جلیلی در نشریه‏ی راه.
2.یادداشت یکی از اوینیان را به نام رسول حمیدی
3.
گزارشی در باره‏ی فیلم‏های جشن‏واره‏ی فجر-وحیدجلیلی