سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شب های سپید - داستایوفسکی

شب های سپید را دیشب خواندم. البته اول فیلم اش را دیده بودم. ایرانی اش را. فرزاد مؤتمن آن را به اسم شب های روشن ساخته.

کتاب اش چاپ سال 1346 بود. ترجمه ی مرتضا مقدم. نسبت به برادران کارامازوف خیلی ضعیف تر بود، اما با این حال بعضی جاهایش جملات بسیار زیبایی به چشم می خورد. اول کتاب این گونه شروع می شود: ((شب زیبایی بود. ازهمان شب هایی که فقط زمانی که بسیار جوان هستیم قادر به درک آنیم.)). داستان کتاب مربوط است به یک جوان منزوی که شبی به طور اتفاقی با دختری آشنا می شود که منتظر معشوق اش، کنار خیابان ایستاده است. جوانک قصه ی ما طی چهار شب عاشق دختر می گردد، اما از بد روزگار و غیره، در همان شب چهارم، معشوق دختر سر می رسد و دست در دست دختر جوانک را گوشه ی خیابان رها می کنند.... . در پایان کتاب نامه ای است که ناستنیکا(دختر قصه) برای مرد جوان می نویسد که آن نیز خواندن اش خالی از لطف نیست.

در ضمن، در ابتدای فیلم شب های روشن، شخصیت فیلم، هنگامی که تنهاست، می گوید: ((من مردم این شهر را دوست دارم، چون هیچ کدام شان را نمی شناسم.))، و در پایان فیلم، وقتی که با ناستینکا، آشنا شده است می گوید: ((من مردم این شهر را دوست دارم، چون یک نفر شان را می شناسم.))  


ارمیا - رضا امیرخانی

ارمیا را سال 1386 خواندم. یادم می آید وقتی که به پایان اش رسیدم گریه می کردم. از جایی که نوشته بود ((امام مرد)) گریه ام شروع شد. الآن وقتی به کتاب نگاه می کنم می بینم که اثر زیاد قوی ای نیست؛ اما خیلی اثر گذار است. تقریباً تمام کسانی می شناسم شان و کتاب را خوانده اند بر این باورند که به طرز عجیبی با شخصیت ارمیا احساس هم ذات پنداری داشته اند. شاید اگر امیر خانی یک بار دیگر آن را باز نویسی کند، قوی نیز بشود. از نکات مثبت ارمیا -و در کل، آثار امیرخانی- به نظر من رعایت اصل جدا نویسی است. در ضمن این نکته را نیز باید دانست که امیرخانی نوشتن ارمیا را از 18 سالگی شروع کرده است و این که ارمیا اولین کتاب اوست.


قصه ای از پدر

 آدم(ع)، چون ملتفت شد، دید که بر دروازه نبشته اند: (( لا اله الا الله،محمد رسول الله)). پس بسیار گریست و گفت: ((ای فرزند! شاید که زود تر بیایی و ما را از این بدبختی، نجات مان بدهی.))

(انجیل برنابا،ترجمه ی علامه سردار حیدر قلی خان کابلی)


سری که درد...می کند!-سیدمهدی شجاعی

آخرین مجموعه داستان کوتاه از سید مهدی شجاعی،((سری که درد می کند)) ، اسفند 87 منتشر شد.به نظر من از سانتاماریا و غیر قابل چاپ، ضعیف تر است. در 3 تا از داستان ها پای خواب به میان می آید. بحثی که چند وقت پیش جنجال به پا کرده بود. در دو تا دیگر از داستان ها، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، به بحث مدیریت کج و کوله ی فرهنگی پرداخته. هنگام مطالعه ی کتاب، هر چه به آخر نزدیک تر می شدم، ناراحتی ام فزونی می یافت از ضعیف شدن قلم سید. اما صفحه ی آخر کتاب برایم تکان دهنده بود.

و مطلب آخر اینکه: آثار شجاعی هر چه قدر هم که افت کنند، سگ شان می ارزد به آثار خیلی ها....


مردی چنان پیامبر(ص)

استاد گفته بود، برای طی مراحل عرفانی باید از اخلاق پیامبر(ص) شروع کرد. لذا رساله ای جمع آوری کرد از آداب پیامبر(ص).

آخر عمر، وقتی می دیدی اش گویا پیامبر(ص) را دیده ای. رحمه الله.

*

آن رساله را بعدها چاپ کردند به نام: ((سنن النبی)). اثر محمد حسین طباطبایی.