سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دوست دخترِ من...

تازگی ها با یک دختر دوست شده ام که به قرص ماه می ماند.

(لب تان را گاز نگیرید. 3 سال بیشتر ندارد.)

*

یکی از درس هایی که از این کودک یاد گرفته ام این است که:

((یکی از راه های نجات آدمیان، برگشتن به کودکی است.))

*

دوست من به هیچ چیز تعلق خاطر ندارد. نه به من. نه به عروسک خرسی اش. من را دوست دارد، اما تعلق خاطری نسبت به من حس نمی کند. دوست من همیشه در زمان حال زندگی می کند و افسوس گذشته و ترس آینده  را ندارد.

*

کودکان (لا خوفٌ‏ علیهم و لا هم یحزنون) اند.


لفطن نشه فراموش...عیدی بنده!!!

نوروز هم تمام شد.

عید امسال زیاد به من حال نداد. از چند جهت.

اول، این که نیمه ی دوم اش را جایی بودیم که نه آب داشت، نه برق، نه تلفن و نه گاز؛ و در سرمای منفی 10 درجه مانند سگ لرزیدیم.

(البته من تا به حال لرزیدن سگ ها را ندیده ام.)

دوم، آن جایی که بودیم به قدری برف آمد که روزی دو بار کأنه خر برف پارو می کردیم و دست مان به شدت تاول زد.

(البته من تا به حال برف پارو کردن الاغ ها را نیز ندیده ام.)

سوم؛ و بدتر از همه این که فوامیل محترم (جمع مکسر فامیل!!!!) مرا آدم بزرگ به حساب آوردند و عیدی ام را بالا کشیدند و یک آب هو رویش. با شعور تر ها نیز عیدی ام را حواله دادند به پس از ازدواج. به گمانم اگر یک روزی دست زنم را بگیرم و به خانه ی فامیل های با شعور تر مان ببرمش، عیدی مرا دو نیم خواهند کرد و نیم بیشترش را به همسرم خواهند داد. و الله اعلم.

چهارم، (...). نمی توانم بگویم اش.

پنجم،....

     دیگر حوصله ندارم و تا عصر باید 2تا مقاله ی آبدار و چرت و پرت را خلاصه کنم.

 


کیش و مات

آخر سر از نگاه تو گم راه می شوم

یک صفحه ی حوادث جان کاه می شوم

مانند شمع صبح که هنگام مرگ اوست

در لحظه های هجر تو کوتاه میشوم

ای عشق من، برای تو و کیش و مات تو

شطرنج می شوم، و در آن شاه میشوم

خاکم، و بلکه کم تر از آن ام بدون تو

 در پیش خلق با تو پر از جاه می شوم

از اهل این زمانه ی وحشی بریده ام

یک قطره اشک در ته یک چاه می شوم

کابوس هر شبم این است: می روی !

از پشت اشک هام پر از آه می شوم

با هر گناه پیش دو چشمان ناز تو

یک تیرگی به روی رخ ماه می شوم

تیر چراغ برق پر از لخته های خون

گاهی به یاد روی تو بیگاه می شوم

24/1/87