مانند یک کلاغ نشسته به روی سیم
تنها نشستهام به کناری من یتیم
در روبهروم، رو به غروب است آفتاب
از سمت کوی دوست همی میوزد نسیم
کارم کشیده است به بازیّ با حروف
با عین و شین قاف و الف، لام، میم، میم
ما عمرمان به حسرت لبهای تو گذشت
عمریست در مدار غمت پرسه میزنیم
هر دم عذابمان به زیادت کشی که ما
دانی که از در تو به جایی نمیرویم
اندر طواف عشق تو و دوستان تو
با باد و خاک و آتش و با آب همرهیم
ما با امید وصل تو ای دوست زنده ایم
با ما نگو که ما به تو آخر نمیرسیم
یک دم بیا و پا به سر چشم ما گذار
آخر مگر ز فرش اتاق تو کمتریم؟
ما رعیتیم و مالک و چوپان مان علی(ع)ست
در مرغزار کار خدا عشق میچریم
در هول روز حشر که هیچاش فرار نیست
بیلطف یار راه به جایی نمیبریم
*
دیگر بس است! جز به خدا درد خود مگو
«درد» و «دوا» از اوست. هو الحق.هو الحکیم.
پاییز1387