سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

حرف‏های ابراهیم(ع)

فَاِنَّهُم عَدُوٌّ لی...

الّا رَبُّ العالمین:

الّذی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهدینِ

وَ الّذی یُطعِمُنی وَ یَسقینِ

وَ اِذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفینِ

وَ الّذی یُمیتُنی ثُمَّ یَحیینِ

(قرآن کریم-سوره‏ی شعراء آیه‏ی77تا81)

*

آن‏ها دشمن من‏اند،‏به جز پروردگار عالم:

کسی که مرا خلق کرد، پس هم‏اوست که هدایت‏م می‏کند،

و کسی‏است که به من غذا می‏دهد و سیراب‏م می‏کند،

و اگر مریض بشوم، شفای‏م می‏دهد،

و کسی‏است که مرا می‏میراند و سپس زنده‏ام می‏کند...

*

و با عرض پوزش از این ترجمه‏ی غلط و غلوط! 


فرصت امروز هم با وعده‏ی فردا گذشت...

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می‏کند؟
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می‏کند؟

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می‏کند؟

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‏کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می‏کند؟

هیچ‏کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه‏ی من با خیابان‏ها چه فرقی می‏کند؟

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده‏ی فردا گذشت
بی‏وفا! امروز با فردا چه فرقی می‏کند؟

(استاد فاضل نظری)


طلسم

در گذر از عاشقان رسید به فال‏م
دست مرا خواند و گریه کرد به حال‏م
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بال‏م
مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمال‏م
هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفال‏م
بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزال‏م
هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنال‏م؟

(استاد فاضل نظری)


یادداشتی از چخوف

((زندگی زیباست))

زندگی چیزیست تلخ و نا مطبوع. اما زیبا سازی آن کاری است نه چندان دشوار. برای ایجاد این دگر گونی کافی نیست که مثلاً دویست هزار روبل در لاتار ببری یا به اخذ نشان «عقاب سفید» نایل آیی یا با زیبارویی دل‏فریب ازدواج کنی یا با عنوان انسانی خوش قلب شهره‏ی دهر شوی نعمت‏هایی را که بر شمردم، فنا پذیرند، به عادت روزانه مبدل می شوند. برای آن که مدام -حتا به گاه ماتم و اندوه- احساس خوش‏بختی کنی باید: اولاً از آن‏چه داری راضی و خشنود باشی ، ثانیاً از این اندیشه که «ممکن بود بدتر از این شود» احساس خرسندی کنی.

و این کار دشواری نیست:

وقتی قوطی کبریت در جیب‏ات آتش می گیرد از این که جیب تو انبار باروت نبود خوش باش، برو خدا را شکر کن.

وقتی عده‏ای از اقوام فقیر بیچاره‏ات سر زده به ویلای ییلاقی‏ات می‏آیند، رنگ رخسارت را نباز، بلکه شادمانی کن و بانگ بر آر که :«جای شکرش باقی است که اقوام‏ام آمده‏اند، نه پلیس.»

اگر خاری در انگشت‏ات خلید، برو شکر کن که:« چه خوب شد که در چشم‏ام نخلید.»

اگر زن یا خواهر زنت به جای آهنگ دلنشین، گام می‏نوازد از کوره در نرو بلکه خدا را شکر کن که موسیقی گوش می‏کنی نه زوزه‏ی شغال یا زنجموره ی گربه.

برو خدا را شکر کن که نه اسب بارکش هستی، نه میکروب، نه کرم تریشن، نه خوک نه الاغ نه ساس، نه خرس کولی های دوره گرد...

پای‏کوبی کن که نه شل هستی، نه کور، نه کر، نه مبتلا به وبا...

هلهله کن که در این لحظه روی نیمکت متهمان ننشسته‏ای، رویاروی طلبکار نایستاده‏ای، و برای دریافت حق التألیف مشغول چانه زدن با ناشرت نیستی.

اگر در محلی نه چندان پرت و دور افتاده سکونت داری از این اندیشه که ممکن بود که محل سکونت‏ات از این پرت و دور افتاده‏تر باشد شادمانی کن.

اگر فقط یک دندان‏ات درد می‏کند، دل به این خوش‏دار که تمام دندان‏هایت درد نمی کنند.

اگر این امکان را داری که مجله‏ی شهروند را نخوانی یا روی بشکه‏ی مخصوص حمل فاضلاب ننشسته‏ای و یا در آن واحد سه تا زن نگرفته باشی، شادی و پایکوبی کن.

وقتی که به کلانتری جلب‏ات می کنند از این که مقصد تو کلانتری‏است نه جهنم سوزان خوشحال باش و جست و خیز کن.

اگر با ترکه‏ی توس به جانت افتاده‏اند هلهله کن که: «خوشا به حالم که با گزنه به جان‏ام نیفتاده‏اند.»

اگر زنت به تو خیانت می کند، دل بدین خوش‏دار که به تو خیانت می‏کند،نه به مام میهن.

وقس علیهذا...

ای آدم،پند و اندرز هایم را به کار گیر تا زندگی ات سراسر هلهله و شادمانی شود.

1855 - آنتوان پائولوویچ چخوف

(مترجم: سروژ استپانیان)


خاطره‏ای از حاج آقا مجتهدی(ره)

پرستار مرحوم آیت‏الله مجتهدی(ره) می‏فرمودند:

(( در چند روز آخر عمر ایشان، به دلیل عمل جراحی، مویرگ‏های پشت پلک ایشان پاره شده بود و به همین دلیل چشم‏های‏شان بسته بود.

یک روز که رفتم برای گرفتن فشار خون و نبض ایشان، مچ دست‏م را توی دست‏شان گرفتند و فرمودند: از مشهد آمده‏ای؟

با تعجب از این که ایشان از کجا متوجه شده‏اند، گفتم:بله. شما از کجا می‏دانید؟

و ایشان فرمودند: بوی امام رضا(ع) را می‏دهی...))