معضل بزرگ!
در کشمکش تو هیبتم شد نابود
کاشانه و نام و دودمانم شد دود
گویند رهایت کنم، آسوده شوم...
گیریم که آسوده شوم، بیتو چه سود؟
(داغِ داغ؛آبان 88)
در کشمکش تو هیبتم شد نابود
کاشانه و نام و دودمانم شد دود
گویند رهایت کنم، آسوده شوم...
گیریم که آسوده شوم، بیتو چه سود؟
(داغِ داغ؛آبان 88)
40 مایل دیگر به طوفان میرسیم.
بادبانها را بکشید...
در فلسفهی «وفا» چنین آمده است:
«دل» وقف شکستن است، بیهوده مرنج...
(ناز نفس شاعرش)
از همهی خوانندهگان التماس دعا دارم.
حالم وخیم است...
آه...
اصلاً حوصلهی نبشتن ندارم.
اندوهناکم.
با خودم مشکل دارم.
امیدوارم مظهر اسم (مَفزَعُ المَلهوفین) نجاتم دهد. و الّا بدبختم.
میخواهم یک مدت ننویسم.
یا علی مدد.
فعلاً خداحافظ.
طططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط
ططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط
طططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط
طططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط
ططططططططططططط
طططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط
گربهها را آب هر شب میبرد چون اشک من
جوی آب کوچه را مانند جیهون میکند!!!
*
بیتی از یک غزل ناتمام!
تقویمها را وارسی کردند: افسون مدار دور گردونست
افسون چشم ساحرانی که دستانشان در دست قارونست
ردّی که برجا بود از خورشید در هایوهوی سایهها گم شد
تنها همین ماندهست: رازی که در سینهی فانوس مدفونست
مردی نمیبینیم در میدان چندان که میگردیم و میگردیم
آواز پای مرد؟ افسانهست، این شور از خلخال خاتونست
بشنو؛ «هنوز آواز پایی نیست» در گوش بیهوش خیابانها
در شهر بوی مرگ پیچیدهست، این گرگ وحشی تشنهی خونست
ای سینهزنها! از چه میگریید؟ این نینوا دشت شهادت نیست
ای آهوان خسته! بگریزید، نام رضا نیرنگ مامونست
آن دورها گفتی سواری بود، اما همین گرد و غباری بود
آری، ببین دستان موسی باز در جستجوی دست هارونست
تقویمها را وارسی کردند، امروز هم روز اباذر نیست
اینک تو و فردای دیروزت: آیندهی تلخی که اکنونست
(امید مهدی نژاد)
گرچه دیر است امّا خالی از لطف نیست:
دیشب این طبع بیقرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکستهتان
واژههایم عیادتی بکند
***
چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!
***
چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
میشود خواب دشمن آشفته
***
هست خاموشیات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را
کرده سرشار از فراوانی
***
واژهها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور
***
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی
***
سهم دلدادگان تو سلوی(سلوا)
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امت چنین کند تجلیل
***
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
***
گرچه در باغ سینهات داری
لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعتها!
***
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
***
جان ایران! چه شد که جانات را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
***
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستات اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
(م.ص)
دو شعر از محمد علی علیزادهی عزیز میگذارم.
به امید اینکه هر چه سریعتر وبلاگش را بهروز کند.
دلمان تنگاش شده است.
*
هر روز ما تواتر اندوه و ماتم است
این،سرنوشت حتمی اولاد آدم است
هر چیز را که مینگری ریخته بههم
تنها نزول غم به من و تو منظم است
من نه سیاوشام وَ نه یوسف، خطر مکن
پایان بده به وسوسه، پرهیز من کم است
آدم فروش، عاقبتاش غیر شرم نیست
بنگر که پیش باد سر خوشهها خم است
ما را مسیحوار خدایا بیافرین!
وقتی نصیب ما پدری همچو رستم است
قانون جاذبه، حسد خاکها به توست
از اوج دل ببُر که سقوطت مسلّم است
مُهری بزن به پای لبام با لبات که تا ــ
دانند عشق بین من و تو چه محکم است
****
تویی خیال من و در خیال می مانم
در آرزوی همیشه محال می مانم
برای آن که همیشه تو در دلم باشی
اگر چه راکدم اما زلال می مانم
محال باد که من باعث گناه شوم
برای آنکه نچینند کال می مانم
به باد دادن و سوزاندن است مقصدشان
به نام عشق نسوزم زغال می مانم
برای آنکه نمایان کنم غم و رنجم
شب چهاردهم هم هلال می مانم
تو ! ــ خواب هر شب من ــ هیچ دوستم داری؟
در انتظار جواب سوال می مانم
(محمد علی علیزاده)