سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بابا لنگ دراز

1.این روزها در حال تماشای مجدد کارتون بابا لنگ دراز هستم. لذت عجیبی دارد دیدن‏ش بعد این همه سال. کتاب‏ش را در این یکی-دو سال اخیر خوانده بودم، اما کارتون‏ش چیز دیگری است.

2.چند وقتی برای‏م سؤال بود که چرا ژاپن 40-50 سال پیش چرا جای این‏که بیاید کارتون افسانه‏ها و اساطیر خودش را بسازد، بیش‏تر برمی‏داشته کارتون داستان‏های سایر کشورها را می‏ساخته؟ (از حنا،دختری در مزرعه بگیرید تا سندباد و...)

پریشب در حین تماشای بابا لنگ دراز، جواب سؤال‏م را گرفتم. دیدم که در یکی از قسمتهای پایانی فیلم، جودی هنگام فارغ التحصیلی دارد یک سخنرانی می‏کند در جمع هم‏دوره‏ای‏ها و در آن یک نطق جانانه علیه سیاست‏های ایالات متحده‏ی امریکا انجام می‏دهد.

دقت کنیم: ژاپن، ساخت کارتون آمریکایی، 40-50 سال پیش، سیاست‏های خارجی، بمب‏باران هیروشیما، «کودکان» و....

صد افسوس به ما و این فرهنگ‏سازی‏مان!!!


با عرض پوزش از دختران گرامی...

 در ظاهر خود شبیه نیلوفرها...

...هستند؛ولی بُرنده چون خنجر‏ها.

اینان چه ز جان من دگر می‏خواهند؟

ای فاطمه جان! امان از این دخترها!

***

با عرض پوزش از دختران گرامی.

شعر است دیگر...مگر خودتان هم شعر راجع به پسرها ندارید؟

«پسرا شیرن...دست بزنی می‏میرن!!!!!»


به:استاد شجریان

جناب استاد شجریان؛

سلام،

امیدوارم حال‏تان خوب بوده باشد.

آن قطعه‏ی زیبای‏تان را به نام «تفنگ‏ت را زمین بگذار...» گوش کردم. هر چند که مبانی فلسفی آن شعر جای بحث دارد، امّا انصافاً کار قشنگی بود. 

صحبتی که من با شما دارم این است که: روز عاشورا پلیس تفنگ‏ش را بر زمین گذاشت و تا وقتی که توهین‏های علنی سبزها شروع نشده بود کاری به کارشان نداشت. آیا آن‏ها آمدند تا سخن گویند و سخن بشنوند؟

جواب سؤال این است: نه.

همان اولِ صبح، در میدان امام حسین(ع) که مبدأ تمام ماجراها بود، با دست علامت‏های بد و توهین‏آمیزی را به مردمانی که ظاهر مذهبی داشتند نشان می‏دادند و کمی بعد‏تر شادی و دست‏زدن‏شان شروع شد و این‏ها باعث دخالت پلیس شد. پلیسی که حق تیراندازی نداشت. حتماً دیده‏اید که چه بلایی به سر پلیس‏ها آوردند؛ و پس آن بر سر مذهبی‏ها و هیئت‏های‏‏شان و بیرق‏های‏شان و ناموس‏های‏شان

 و قرآن.

جناب استاد؛

این قوم کارشان از بحث و مناظره گذشته است و «زمانی که به آن‏ها گفته می‏شود در زمین فساد نکنید، می‏گویند ما اصلاح‏طلبانیم.»

 


انا لله و انا الیه راجعون...

ایران شده کربلا...

دیروز عاشورا بود.

عاشورا مگر چه کردند؟

آن‏جا چادر از سر زنان اهل‏بیت(ع) کشیدند، در تهران هم همین شد. چادر از سر دختران فاطمه(س) کشیدند.

آن‏جا صف نمازگزاران را تیرباران کردند، این‏جا هم همان کار را کردند، منتها به جای تیر با پاره‏های سنگ می‏زدند.

آن‏جا در برابر عزاداران حسین(ع) می‏رقصیدند و دست می‏زدند و... ، این‏جا هم همین‏طور.

دی‏روز پرچم‏های عزای سیدالشهدا(ع) را آتش زدند...

دی‏روز...

امّا دی‏روز فرق‏هایی هم داشت...

در کربلا لااقل حرمت قرآن نگاه داشته شد... امّا دی‏روز...

تا الآن فکر می‏کردیم می‏شود با طرف مقابل کنار آمد...

فکر می‏کردیم می‏شود با ایشان صحبت کرد.

...

امّا دی‏روز متوجه شدم که بعضی‏ها انگار...

این‏بار اگر واقعه‏ی سال 61 تکرار شود، یک تن از سپاه یزید را زنده نخواهیم گذاشت.

***

پی‏نبشت:

تا الآن می‏ترسیدم. چون فکر می کردم با ما در افتاده‏اند... امّا حالا خیال‏م راحت راحت راحت است.

شنیده‏ام که حضرت عبّاس(ع)، بی‏ادبی به اباعبدالله(ع) را برنمی‏تابد.

با آل علی(ع) هرکه در افتاد، ور افتاد. 


قصه‏ی وحوش

پلنگ پیر در بستر مرگ افتاده بود و داشت آخرین وصیت‏هایش را به فرزندان‏ش می‏گفت:
«به کودک هیچ حیوانی کار نداشته باشید. حتّا اگر فرزند دشمن‏تان باشد...»
***
تیر را در چله‏ی کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد.
کودکی روی دستان پدرش تکانی خورد و جان داد.