چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دو شعر از فاضل نظری

این دو شعر از فاضل نظری است، اشعار این شاعر جوان انصافا ارزش خواندن دارند

لذت ببرید...

* * *

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مه تاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

* * *

راحت بخواب ای شهر، آن دیوانه مرده ست

از گشنگی در گوشه پایانه مرده ست   

از مرگ او کمتر پلیسی باخبر شد

مرده ست، اما اندکی دزدانه مرده ست  

جنب مبال پارک غوغا بود، گفتند:  

دیشب زنی در قسمت مردانه مرده ست  

معشوق هامان پشت هم از دست رفتند:  

فرزانه شوهر کرده و افسانه مرده ست   

مجنون! برو دنبال کارت، چون که لیلا  

حین نخستین عادت ماهانه مرده ست

گل را بکن از شاخه اش، بلبل سقط شد

 آن شمع را خاموش کن، پروانه مرده ست. 


روز اول بالمان را کنده اند...

این شعر را چند وقت پیش سرودم، اگر آن را بخوانید و نظر بدهید خوش حال می شوم.

 

عشق را حاجت به کار فال نیست...

شیرم اما یال یا کوپال نیست...

 با زبان کی می توان توصیف یار؟

یار ما در بند قیل و قال نیست

صرف عشق ما ز باب دیگری است

کار «استفعال» و «افعیلال» نیست

عاشقی ممنوعه تر زین حرف هاست

«میوه ی عشق» است، «سیب کال» نیست

قلب ما پابند چیز دیگری است

مثل بقیه حرف خط وخال نیست

قلب ما وصل است دائم ، وصل وصل

قلب عاشق هیچ وقت اشغال نیست

ما اسیر کوی لیلا گشته ایم

 فکر آزادی و استقلال نیست

از همان روز ازل این گونه ایم

حرف سال قبل یا امسال نیست

هر که را لایق شود عاشق کنند

پیر ما دنبال سن و سال نیست 

 سنگ تان کو عاقلان؟ دیوانه ایم

کار ما تنها به استدلال نیست

هر کسی رازی شنیده ساکت است

 هرکه ساکت شد لزوما لال  نیست!

روز اول بال مان را کنده اند

شیوه ی پرواز ما با بال نیست

حرف دل بسیار، اما حیف، حیف

قافیه تنگ آمده است و حال نیست!

24/10/86

کتاب خانه ی دانش گاه


یک مثنوی از احمد عزیزی

این مثنوی از شاعر متعهد، احمد عزیزی است که در بیمارستان بستری است برای او دعا کنیم.

اگر دلتان شکست من را هم دعا کنید...

 

عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس مشکی پوش بود

یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد

یاس ها یادآور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند

یاس در هرجا نوید آشتی است
یاس دامان سپید آشتی است

یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست

یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند

یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
قطره هاى اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مـى چکـانیـد اشک حیـدر را به چاه

عشق محزون علی یاس است وبس
چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا؛ گل یاس کبود

گریه آرى, گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش اى زمین

نیمه شب دزدانه باید زیر خاک
ریخت بر روى گل خورشید, خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید...