چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

مکن گریه بر گور مقتول دوست....

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من بدر می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می‌دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهره‌ای
که ناگه بکشتش پری چهره‌ای
همی گفت و می‌رفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
و گر می‌روی تن به طوفان سپار

(سعدی علیه الرحمه)


خزعولات

سلام،

خیلی سخته که آدم دستشویی شدید داشته باشه و بخواد مطلب درست و حسابی بنویسه.

لذا اراده می فرمایم تا به جای پست گذاشتن به دستشویی بروم...

فعلن خداحافظ!!!


بر باد رفته!!!

دل داده ام بر باد، دیوانه ام دل شاد

با دل بیا نزدیک، گو "هر چه بادا باد"

  من غرقه ی خوابم، خوابی ز بد مستی

من را صدایم کن، پیر خراب آباد!

روزی گنه کارم، روزی عبادت کار ....

طغیان گرِ عابد؟ مجموعه ی اضداد!

من را ببر از خود ،من را ببر تا خود

من را ببر با خود،من را نبر از یاد...

نام تو دریایی است، چون بای بسم الله

چون اول صحرا، مانند حرف صاد

یک ماهی کوچک، در تنگ کوچک تر

من را اسیرم کن، تا من شوم آزاد

دل بسته ام بر حق، دل بسته ام بر هو

دل بسته ی شیرین، چون حضرت فرهاد

یک زخم دیرینه، در من جاری است

زخمه نکش رویش، عاشق کش صیاد!

ای دل غنیمت دان، یارست و هم راه است...

در کوچه ها آن هم..."نیمه شب بغداد "

پایان رسیدم من، اما:«نه!پایان نیست»

این بخشی از قصه است... از دست تو فریاد!

5/10/1386

خیابان


ابتدای غزل...

با یار،گرفتارم و بی یار،گرفتار

از دوری او خون به دلم،زارم و بیمار

با عشق چنان قلب مرا خسته و افسرد

آثار غم عشق مرا گشت پدیدار

یک دم نرود از نظرم خال لب دوست

بر گوشه ی قلبم شده حک عکس رخ یار

دیوانه ی  مستانه ی زنجیری اویم

کوبیده سرم را ز غم یار به دیوار

آن دم که بود یار و نگارم به کنارم

ترسم برسد روز جدایی ز دلدار

روزی که ز هجران نگارم نگرانم

نالم که خدایا؛برسان لحظه ی دیدار

در دام طبیبم چو من مست زیاد است

دیوانه و مجنون ز یکی جلوه ی رخسار

گفتی که نیرزد که چنین داغ به این عشق

حرف تو قبول است ، ولی گوش به من دار

والله و بالله و تالله بگویم:

صدها چو من خوار فدای قدم یار

 

شهریور تا آذر 86-پای تلوزیون

*

قابل ذکر است که مصرع اول این غزل تحت تأثیر مصرع (با دوست پریشانم و بی دوست پریشان) سروده شده است ؛و اینکه این غزل اولین غزلی بود که از خودم تراوش کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!