اسیر تیر غیبم و هنوز زنده ام!
رسن به گردنم فکنده ای می کِشی مرا...
در این بِکِش بِکِش گمان کنم تو می کُشی مرا...
*
شنیده ام
که تیر غیب عشق تو به هر که خورد،مرد!
اسیر تیر غیبم و هنوز زنده ام،
عجب!
چرا مرا نمی کُشی؟
رسن به گردنم فکنده ای می کِشی مرا...
در این بِکِش بِکِش گمان کنم تو می کُشی مرا...
*
شنیده ام
که تیر غیب عشق تو به هر که خورد،مرد!
اسیر تیر غیبم و هنوز زنده ام،
عجب!
چرا مرا نمی کُشی؟