به کشتی بیا ،عشق بی جفت مانده
سلام ، این غزل از مهدی جهان دار است . از شاعران خوب اصفهان. لذت ببرید .
قرار است بازیگر قصه باشی
به شرطی که تا آخر قصه، باشی
به کشتی بیا ،عشق بی جفت مانده
که همراه پیغمبر قصه باشی
در این قصه هر روز طوفان می آید
مبادا که خاکستر قصه باشی
از امروز در کیسه ی رهزنانی
اگر سکه های زر قصه باشی
پر از ماه و ماهی پر از آسمان شو
که دریای پهناور قصه باشی
دعا کن کسی بی برادر نماند
اگر خواستی خواهر قصه باشی
تر و خشک، القصه فرقی ندارد
جنون کن که شور و شر قصه باشی
دوباره کسی در رکوع است ای دل
کجایی که انگشتر قصه باشی
به شرطی که تا آخر قصه، باشی
به کشتی بیا ،عشق بی جفت مانده
که همراه پیغمبر قصه باشی
در این قصه هر روز طوفان می آید
مبادا که خاکستر قصه باشی
از امروز در کیسه ی رهزنانی
اگر سکه های زر قصه باشی
پر از ماه و ماهی پر از آسمان شو
که دریای پهناور قصه باشی
دعا کن کسی بی برادر نماند
اگر خواستی خواهر قصه باشی
تر و خشک، القصه فرقی ندارد
جنون کن که شور و شر قصه باشی
دوباره کسی در رکوع است ای دل
کجایی که انگشتر قصه باشی