بیش از این از شمس تبریزى مگو...
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یارى که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار
خود تو در ضمن حکایت گوشدار
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
گفتم ار عریان شود او در عیان
نى تو مانى نى کنارت نى میان
آفتابى کز وى این عالم فروخت
اندکى گر بیش تابد جمله سوخت
فتنه و آشوب و خونریزى مجو
بیش از این از شمس تبریزى مگو
مولوی