السلام علیک یا سلطان
سلام. مثل بقیه ی دفعه ها که می آیم مشهد، این بار هم به کافی نت روبروی باب الجواد آمدم و از طرف همه ی رفقا سلامی میدهم به صاحب ایران. تمام خیابان های اطراف حرم به شعاع چندین کیلومتر، از ازدحام جمعیت عزاداران بسته شده است. از همه رنگ و همه زبان و لهجه ای آمده اند. و من چه بگویم در توصیف فضا؟
از آقا میخواهم که رهبر را مدد کند و زیر سایه ی پرچم سبز حرمش او را بر اشرار داخلی و خارجی پیروز کند. و از فتنه های زمانه مصونش دارد.
از آقا میخواهم بحرینی ها را نجات دهد و آل سعود را ریشه کن کند و سوریه را بهبود دهد و یمن را شیعی کند و مصر را اسلامی کند و اسرائیل را از بین ببرد و امریکا و انگلیس را سوسک کند و...
از آقا میخواهم که مردم مان را از نان حرامی که ارز و سکه سر سفره ی مردم می نهند و از نجاساتی که ماهواره و تلوزیون و مطبوعات به خورد مردم میدهند و از بداخلاقی هایی که همه ی مان را آلوده کرده نجات دهد و به پسران مان، غیرت و به دخترانمان، عفت ارزانی دارد..
از آقا شفای مرضاء و ادای دین مقروضین و.. میخواهم.
از آقا شهادت میخواهم.
از آقا نجات می خواهم. و برکت و بصیرت و تقوا و حضور و عاقبت خیر و رضوان و رهایی از نکبت. و...
و در ضمن ریشه ی خناس های دانشگاه... را بخشکاند...
و اللهم عجل لولیک الفرج...
***
هر روز در سکوت خیابان دور دست
روی ردیف نازکی از سیم می نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت میشکست
ابری سپید از سر گلدسته می پرید
جمع کبوتران خوش آواز خود پرست
آنها که فکر دانه اند و آب اند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال می زنند
اصالا یکی به عشق تو آقا پریده است؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه کلاغ , کلاغی که عاشق است
ابر سپید چرخی زد و تکه پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت , بغض خدا هم شکسته بود
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست
آهسته گفت : من که کبوتر نمی شوم
اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش است
(مژگان عباسلو)