در شرح احوالاتم
اگر ارزان به ما دارند، احوال قناعت را...
روا دارند بر ما آخر رسم رفاقت را...
الاهی شاکرش باشیم و کفران را رها سازیم
زدائیم از دل خود نکبتستان شکایت را
به زیر گنبد عرش خدا یک شب دعا کردم؛
امید بی خودی دارم دعای بی اجابت را
مگر درمان کند اندوه من را سعی بی حاصل
ازین رو می کشم بر دوش خود بار خلافت را!
شکستم در هم و بر حال خود افسوس ها خوردم
«زمین افتاده» را کُشتن، نمی شاید فتوّت را
در این اوهام دنیا، استخوانم خُرد شد از غم
چگونه طی کنم با این گناهانم قیامت را؟
مصیبت های تلخ شیخ صنعان عبرتم شد که
نباید تکیه گاه خود کنم حجم عبادت را
عروسک های بازاریم و باب شهوت مردم
مضاعف می کند اقبال مردم این مصیبت را!
-من از احکام ذبح گوسفندان خوب فهمیدم
که گاهی قدر حیوان هم نمی دارند حرمت را-
امام ازمن کمک می خواهد و بازیچه می گیرم
در این قافیه پیمایی، امامت را... ولایت را... :-((