به دنبال خدا...
به دنبال خدا
کشیشی در روستائی از مناره ی کلیسا بالا می رفت تا به خدا نزدیک تر شود .
می خواست مانند موسی(ع) کلام خدا را به گوش اهالی روستا برساند.
روزی تصور کرد صدائی می شنود.
پس فریاد زد : خدایا کجائی ؟ من صدایت را به وضوح نمی شنوم.
صدایی آمد : من این پایین هستم . میان بندگان. تو کجائی؟
*
گمشده
روزنامه را که باز کردم. عکس خودم را در ستون گمشده ها دیدم. با شماره تلفنی که پایین آگهی بود.
تماس گرفتم ؛ اشغال بود...!