پاره هایی از یک شعر قدیمی...
هوالحق
این روزها،مدام آهنگ «یادباد» سالار عقیلی را گوش می کنم. و عجب آهنگی است...این بار یکی از اولین شعرهایم را گذاشتم...گرچه ساده تر است،امّا بیشتر از جدیدی ها به دلم می نشیند. آنچه در زیر آمده، 12بند از یک ترکیب بند-مربعی است.که البته ناقص ماند!ب
1
طوفان عاشقی که خطر ها در او گم است...
مانند زندگی است، سفر ها در او گم است.
در اوج سادگی ش،شررها در او گم است.
عاشق شدی نترس ،گهر ها در او گم است
در عاشقی نیاز به راه و به چاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
2
هر شب دلم بهانه ی دلدار می کند
شعرم هوای قافیه ی یار می کند
ماه است و نیمه شب چه گرفتار میکند
سر را نصیب سینه ی دیوار میکند
ماه و زخم و شب و ناله ی فراق
دیوار و ردّ خون و سر و درد اشتیاق
3
روزی به یک نگاه دلم را ز دل ربود
آغاز قصّه است، بیارید دفّ و عود
بود و یکی نبود، و در گنبد کبود
غیر از خدای عشق دگر هیچ کس نبود
این هم درست مثل تمامی قصه هاست
اشک و فراق و آه و غم و درد و غصّه هاست
4
وقت غروب بود، که از راه او رسید
نعره زدم ، قناری دل از قفس پرید
چاقو به جای سیب دو دست مرا برید
قایم شدم مرا نبرد سر کشید و دید
دست مرا گرفت ، و با خود کشید و برد
عاشق شدم دل از پی او هی دوید و مرد
5
یادش بخیر،حاشیه ی یک بزرگراه
با هم قدم زدیم، شبی زیر نور ماه
حالم خراب بود و دو چشمان او سیاه
چشمم اسیر چشم خراب و نگاه و آه
آخر رسید روز جدایی و رفت دوست
شکرم خدای راست ، همه هست من از اوست
6
وقتی که نان و عشق و نمک بین سفره بود...
زخم فراق روی دلم عین حفره بود...
در صحبت از فراق به دنبال طفره بود...
«وقت نظر بر این دل صد چاک و پاره بود»
امّا نظر نکرد به من خنده کرد و رفت
امّا کشید روی دلم طرح درد و رفت...
7
وقتی شبیه مرغ که افتاده در قفس
وقتی که نیست ساغر می خانه دادرس
وقتی امیر قافله افتاد از نفس
فریاد می کنم همه جا یک کلام و بس...
هو هو علی مدد دل من یا علی مدد
ای پادشاه قلعه ی دل ها ،علی مدد
8
ای دل غریب باش که صاحب نوا شوی
آزاده باش تا که اسیر خدا شوی
دیوانه باش تا به بلا مبتلا شوی
شاید قبول محفل اهل ولا شوی
یارب مرا ز عشق، غریقم نما به خون
در آسمان اهل طریقت ستاره گون...
9
یارب ! ستاره گشتن این دل، «تعلق» است
یا رب! مرا ز عشق خرابم نما و مست
بی سر نما و بی دل و بی عقل و پا و دست
من را همان نما که به من گفتی از الست...
گفتا« الست؟ » او به من و گفتمش « بلی»
گفتا که مرد باش چنان شاه کربلا
10
ای وای من که شعر مرا زود غرّه کرد
مثل همیشه قافیه ام ماند: مرد و درد
مفعول و فاعلات و مفاعیلِ من چه سرد
شعرم خراب و باد هوا مثل دود و گرد
شاعر خداست - آن که چنین عشق را سرود
دل را علی سرود و علی را خدا سرود
11
سالی خریدِ عید دلم سنگ قبر بود
سالی که سر به سر،همه،باران و ابر بود
بالای سنگ قبر درختی ستبر بود
او رفته بود و کار دلم رنج صبر بود
هر جا روی گلم به خدا دوست دارمت
زیبای خفته ام به خدا می سپارمت....
12
آسوده باش شهر ! نگو می روی کجا
از جمع عاقلان،تو،خودت رانده ای مرا
سنگم زدید،خنده نمودم به سنگ ها
قلبم شکسته شد به خداوندی خدا
زنجیریان شهر!کجائید؟می روم
با قلب پاره پاره به خورشید می روم