عیدی89
سال 88 هم به پایان آمد و صاحبمان نیامد و حق است اگر از دلتنگی بمیریم...
تقدیم به ناز قدمش:
هزار و سیصد و هجران، هزار و سیصد و دوری
هزار و سیصد و هشتاد و هشت سال صبوری
هزار و سیصد و اندی... به کوچه چشم به راهم
ولی دریغ از اینکه ببینم از تو عبوری
ترانه خوان شبانه! سکوت کن غممان را
نمانده در سر شوری، نمانده در دل نوری*
دلم گرفته از اینجا، از این قواعد بیجا
از این شکنجهی تلخ و... از این روابط صوری
تمام آنچه که گفتم، چه میشوند برایم؟
به غیر قطعهی سنگی، نشسته بر سر گوری؟
***
*اشاره به ترانهی «امشب در سر شوری دارم»
فکرتان به سمت خوانندههای آنور آبی نرود. محمد اصفهانی هم آن را خوانده...
***
پینبشت: 2روز پیش داشتم شمارهی جدید «راه» را میخواندم. یک یادداشت داشت از حجةالاسلام جهانشاهی -معروف به طلبهی سیرجانی- که در زندان آن را نوشته بود. یک قسمتش ضربهی سنگینی بود برایم و آن این بود:
«عادت کردهایم که بدون امام زمان(عج) زندگی کنیم.»
و آه...