ما به چه مینازیم؟
به چه چیزمان مینازیم؟
خیال کردهایم که هستیم؟
امام حسین را جامعهی مسلمانان کشت. قاضی القضات مسلمین فتوای قتلش را امضا کرد. کشتندش قربةً الی الله. خیلی از مؤمنان شهر در نماز شبشان حسین(ع) را نفرین میکردند. سپاه یزید نماز شبخوان بودند. خیلیهاشان کل قرآن را از بر بودند. عدهای از آنها مفسر قرآن بودند. عمر سعد استاد اخلاق بود. شمر یکزمانی از سرداران سپاه امامعلی(ع) بود. آن هم در صفین. حساسترین جنگ. جنگی که سپاه مقابلت هم مسلمانند. پیشانی و سجدهگاهشان از بس پینه بسته بود، با تیغ پینهها را میتراشیدند.
مگر شوخی است اینها؟
عمر سعد هنگام حمله گفت: ای سپاه خدا(!) حمله کنید.(یا خیل الله ارکبی...)
طلحه و زبیر که ایستادند مقابل علی(ع) از ایثارگران اول اسلام بودند.
زبیر جزو آن 3-4-5-6 و یا نهایتاً 7 نفری بود که بعد از پیامبر(ص) ایستادند پای امام علی(ع) و مرتد نشدند. اینها یک زمانی سیف الاسلام بودند. شمشیر اسلام.
حالا ما مگر چهایم؟
سیف الاسلام بودهایم؟
آبرویمان را پای علی(ع) دادهایم؟
السابقون بودهایم؟
کسی تضمینی به ما داده که ورژن2010 جامعهی آن موقع نشویم؟
حفظ قرآن بخورد توی سرمان؛ تا حالا یکبار هم که شده قرآن را از رو خواندهایم؟
خدا رحم کند به عاقبتمان.
(پینوشت:...خدایا...آه!)