روز اول بالمان را کنده اند...
این شعر را چند وقت پیش سرودم، اگر آن را بخوانید و نظر بدهید خوش حال می شوم.
عشق را حاجت به کار فال نیست...
شیرم اما یال یا کوپال نیست...
با زبان کی می توان توصیف یار؟
یار ما در بند قیل و قال نیست
صرف عشق ما ز باب دیگری است
کار «استفعال» و «افعیلال» نیست
عاشقی ممنوعه تر زین حرف هاست
«میوه ی عشق» است، «سیب کال» نیست
قلب ما پابند چیز دیگری است
مثل بقیه حرف خط وخال نیست
قلب ما وصل است دائم ، وصل وصل
قلب عاشق هیچ وقت اشغال نیست
ما اسیر کوی لیلا گشته ایم
فکر آزادی و استقلال نیست
از همان روز ازل این گونه ایم
حرف سال قبل یا امسال نیست
هر که را لایق شود عاشق کنند
پیر ما دنبال سن و سال نیست
سنگ تان کو عاقلان؟ دیوانه ایم
کار ما تنها به استدلال نیست
هر کسی رازی شنیده ساکت است
هرکه ساکت شد لزوما لال نیست!
روز اول بال مان را کنده اند
شیوه ی پرواز ما با بال نیست
حرف دل بسیار، اما حیف، حیف
قافیه تنگ آمده است و حال نیست!
24/10/86
کتاب خانه ی دانش گاه