جُرماش این بود که...
در تذکره الاولیای شیخ عطار نیشابوری(ره) آمده که شبلی میگوید:
وقتی حسین بن منصور حلّاج را کشتند، همان شب زیر چوبهی دار او به نماز ایستادم. ناگاه از خود بیخود شدم که: خدایا! این چه بلایی بود که بر سر عارف راه خود آوردی؟ پس خواب بر من غلبه کرد. در خواب هاتفی گفت:((ما رازی از رازهای خویش را به وی نشان دادیم و او راز ما را با نامحرمان فاش کرد. پس جزای افشای سرّ ما خوناش بود که ریختیم.))
*
و حافظ-علیهالرّحمه- نیز راجع به حلاج آورده که: ((جُرماش این بود که اسرار هویدا میکرد.))