خانه ات آباد
از سر بیچارگی با خویش می گویم مدام:
«...زخم هایی هست در دنیا بدون التیام...»
مایه ی رنج است؛ امّا اختیاری نیز نیست؛
موقع تنهاییم یاد تو می افتم مدام
«موقع تنهاییم»، یعنی همیشه! نا رفیق!
کاش جانم می گرفتی قبل رفتن، بی مرام!
خانه ات آباد که خانه خرابم کرده ای؛
بعد تو می ترسم از هرکس که می گوید: سلام
بعد تو چون گرگ زخمی، زوزه هر شب می کشم
-ماه هم مثل تو می ماند: قشنگ و نقره فام-
بعد تو فهمیده ام معنای جبر و صبر را
دست های بسته و لب های خاموش از کلام
کاش قدری از دلم، پیش خودم می ماند که
در پناهش قدر چندین لحظه باشم شادکام
خاطراتت را بگیر از من. همین من را بس است
تو به راه خود برو، من نیز می میرم. تمام.