یونسانه
همین جا بود که متولد شدیم. با آنکه آسمان خدا از تصورات ما هم بزرگتر بود و یک عالم سوراخ سُمبه داشت، عدل، همین جا را انتخاب کردیم. شنیده بودیم چه خبر است. ولی انگاری باور نداشتیم. آخرش را ندیده بودیم. غیرتش زد و ناکارمان کرد. آنقدر قوی بود که نگذاشت درست و حسابی متولد شویم. همان اول کاری، حواله ی مان داد به آخر.
و اینطوری بود که تبدیل شدیم به یک جفت ستاره ی گمنام خاموش که در سرگردان ترین پستوی معروف ترین آرامگاه آسمان اول، فارغ از هر اختیاری، در انتظار معاد خویش نشسته اند و هی می گویند:
«لا اله الّا اَنتَ، سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ»
*
پ.ن: و چه شیرین است خیال اینکه روزی شاید بشنویم: فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّینَاهُ مِنَ الغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ..
پ.ن: صدق الله العلیّ العظیم
پ.ن:بی خودی توی عکس دنبالمان نگردید. گم و گور تر از آن شده ایم که به چشم بیاییم!