اينکه من در جوابت از شعر استفاده مي کنم برا اينه که زبون ديگه اي بلد نيستم!! اين موضوع خيلي مقدس تر از اونه که در موردش بحث کنيم. پس من ديگه بي خيال ميشم...حضرت مولانا تو داستان پادشاه و کنيزک که مفهوم يه عشق کاملا زمينيه،ميگه:
گرچه تفسير زبان روشنگر ست / ليک، عشق بي زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن مي شتافت / چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
اندر احوالات شما هم مي فرمايند:
تو قياس از خويش مي گيري وليک / دور دور افتاده اي، بنگر تو نيک
يا علي...
ببينين من ميگم کلا عشق تعريف نداره يعني يه چيز واحد نيست!!!
وقتي شما ميگي ما احساسش ميکنيم،هرکسي ميتونه اين احساس رو متفاوت تجربه کنه!!! پس وقتي متفاوت شد ديگه واحد نيست!!! نميدونم چرا شما درک نميکنيد منظورم رو من ميگم وقتي هر کسي هر حسي داره خوب يا بد، اسمش رو ميذاره عشق، ديگه کلا اين کلمه نميتونه معني خاصي داشته باشه!!!
ببينين من اوج عرفاني فکر کردنم ميشه اينکه بگم عشق به معبود وجود داره ولي اين قضيه زمينيش کلا وجود خارجي نداره و همش يا تلقينه يا جو گير شدن برخي افراد که اسم خودشون رو ميذارن عاشق!!
ز.ح عزيز! به قول شما عشق تعريف نداره ولي نمي شه گفت اگه عقل کوچيکه ما نمي تونه يه چيزايي رو تعريف کنه، پس وجودم نداره! ما احساسش مي کنيم!
محکم تر از فلک ساخت، معمار سقف گيتي
با استواري عشق، بنيان آدميت
اين به عرفاني بودن ربطي نداره! اين دنيا يه پله برا رسيدن به حقيقت همه چيز. بايد از رو زمين، پل بزني و به آسمون برسي! گرچه خيلي ها تو عشق زميني درجا مي زنن. در ضمن اين مخلص کلامت رو جايي نگو، مال سوفسطايي هاست!
عشق تعريف واحد داره،ولي برداشت ها متفاوته،يه ذره عرفاني فکر کنن رفقا بد نيستا!!!!!!!!!!
اون وقت همه چيو قشنگ مي بينيفکککککککککک کننننننننننن1%
آقا قبول نيست!!!
چند نفر به يه نفر؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
اين رو که ميفرماييد زمينه ذهني مشترک نداريم قبول ميکنم ولي من بحثم سر اينه که چيزي که تعريف واحد نداره، پس وجود نداره.ببينيد شايد اون چيزي که جناب صاحب خونه ازش به عنوان تجربه ياد ميکنند يا تجربه هر فرد ديگه اي رو وقتي براي سايرين تعريف کنند بقيه اسم اون موضوع رو عشق نذارند، من کلا بحثم سر همينه که عشق تعريف نداره پس هر کسي به هر چيزي که دلش ميخواد ميگه عشق!!!!
مخلص کلام:"هر چيزي که تعريف واحد نداره، وجود نداره."
م.ق بزرگوار چه سريع شعر مناسب احوال و موقعيت پيدا ميکنيد، نکنه دستتون با صاحب خونه تو يه کاسه است و ما رو گذاشتيد سر کار؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام! زبان حال صاحب خونه و تمام اونايي که اهل دل هستن و کسي اونارو نمي فهمه اينه:
در شعر، من از مشکل خود مي گويم
از عشق و دل غافل خود مي گويم
خواهي بپذير دوست، خواهي نپذير
من شعر براي دل خود مي گويم...
عذر تقصير صاحب خونه! به جاي شمام صحبت کرديم! حرف دل رو فقط اهل دل مي دونن جناب ز.ح...
نه عنايت بفرماييد عشق واحد هستش،من به زمين يا هوا کاري ندارم
عشق يه چيز،اگه عاشق شدي هرچي که تجلي معشوقت باشه رو دوس داري يا بهتر بگم عاشقي...زليخا اول عاشق نبود دنبال هوس بود،اما بعدش عاشق معشوق يوسف(ع)شد يعني ايه ي الله در زمين يوسف بود براي زليخا ،پس عاشق يوسف شد.و قس علي هذا...
نکته اي که مطرحه به نظرم اينه که در رابطه با خدا کلا بحث متفاوته و به نظرم منظور صاحب خونه محترم ورژن زمينيش بوده!!! نه اون چيزي که عرفا تجربه کردن!! بحث عرفا کاملا متفاوته ولي بحث شعرا نه......
من بحثم بر سر اينه که از کجا معلوم داستان ليلي و مجنون که ازش برامون به عنوان اسطوره عشق حقيقي نام ميبرند ساخته و پرداخته ذهن شاعر نباشه؟؟ کي ميدونه اين ماجرا چقدر واقعيت داره؟!!
جسارتا همچنان ميگم سر کارين.....
گيريم که عاشقت شدم،بعدش چه!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟بيخيال باوووو،اگه عاشق بشي ديگه قبل و بعد نمي فهمي داداکه حالا ببيني بعدش چي ميشه.....
برعکس ز.ح که مي فرمايند سرکاري و... و خط خطي که ميفرمايند فرعشو تجربه کن و.....عارضم که مقوله عشقو تحقير نکنيم يعني اينکه نگيم اسکل شديم و يا بايد شرايطش پيش بياد من هنوز قصد ادامه تحصيل دارم و....اين عشقي که من به نظرم هست خيليييييي تک هستش يعني منو 10نسل قبلو بعد من حالا حالا ها نميتونن بهش برسناگه عاشق بشي همه چي تحت شعاع معشوقت قرار مي گيره از جز ترين امور زندگيت تا کلانش،حالا ديديم خيليا اينطوري شدنا همين عرفاي خودمونپس اگه بگيم سرکاريه جفا کرديم اگه بگيم يدونه فرعيشو مصرف کنيم فکر کنيم اصلشه بازم جفا کرديمتازه اين عشقي که من ازش حرف ميزنم يکصدم عشق حقيقيه،عاشق شيدا ميشه،شيدايي کو؟؟؟؟؟؟؟اگه شيدا شدي بعدش بيا من بگم بت بعدش چه!!!!!!!!!!!!!!!!
اين حرفتون رو قبول دارم که از فرع بايد شروع کرد تا به اصل رسيد ولي در مورد خدا قضيه چيز ديگه ايه!! چون ما ذاتي خدا رو دوس داريم و هر کاري بکنيم نميتونيم محبت او رو از دل بيرون کنيم ولي اينم هست که با يه سري کارا اين مهر و محبت بيشتر ميشه ولي تو باورم نميگنجه که اين مدل زمينيش هم وجود داشته باشه و بشه مقدمه ي اون اصليه!!!!
جسارتا به نظرم عشق و.... سرکاريه!!!!
ز.ح بزرگوار تا حالا پاي فرانسوي ميل فرمودن؟
خوب مسلما اونيکه نو ايرانه اصلش نيس...
ولي خيلي خيلي شبيهشه
با همون شکل و طعم ومزه
واسه آدمايي که دستشون به اون اصله نميرسه
به نظرم از هيچي بهتره
خوب اون عشقي که شما ميفرماييدم عمرا تو دل امثال ما نميگنجه
ولي مطمئن باش عرفام بالاخره از يه جايي شروع کردن تا شدن اون
تا به آدما عشق نورزي نميتوني عاشق خدا باشي
مخلصم
من کلا با خط خطي بزرگوار موافقم به استثناي اين دفعه!!!
راستش رو بخوايد نظرم اين دفعه به زينب شبيه!! واقعا که چي بشه!!!آخرش که چي؟؟؟ به نظرم اين حس هاي بي خودي که هي همه نسبت به همه دارن اسمش عشق نيست و کلا چيزي به نام عشق وجود خارجي نداره، عشق يه چيزيه تخيلي که شعرا و بزرگان با آوردن اون تو شعر ها و قصه هاشون خواستن اونا رو جذاب کنند و ديگر هيچ!!!
اگه يه همچين چيزي وجود داشت و شعرا درکش ميکردن ديگه اونقدر درش غرق ميشدن که وقت و حالي براي شعر گفتن و قصه نوشتن نميموند!!!
همش سر کاريه
خودتون رو با اين چيزا نذاريد سر کار!!!!
نه بابا حرف اينا رو گوش نکنيد... همون که خودتون گفتيد... بعدش که چي اصلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!
بعدش رو همون بعدش مي فهمي
يعني اول بايد عاشق بشي و بياي تو مسير
تا بعد بفمي که همه ي عمرت بي عشق بر باد بوده....
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
بعدش چه؟
مثل بنده خدايي که بهش ميگن دنيا رو بدن بت چيکار ميکني؟
ميگه ميفروشم ميرم خارج؟
بعدش چه نداره پسر؟
عاشق شدن ديگه ته تهشه...
اگه يکبار حتي زميني زميني محضشو درست تجربه کني....
يهو اونقد بزرگ ميشي که انگار دنيا واست تنگه...
بعدش...
حتي اگه مث من مجبور شي دلم ببري
شيرينيش تا آخر عمر چاشني همه لحظاتته...
اصلا نترس...ميارزه