خشمگين شدم از دوست
ابراز كردم به خشم
خشمم فرو نشست
خشمگين شدم از دشمن
هيچ نگفتم
خشم ام زبانه كشيد
در كنار اشكم
شب و روز
با ترس-آبياري اش كردم
همراه لبخند-آفتاب دادم اش
در معيت تصويرهاي ملايم ام
هم شب و هم روز-روييد
تا سيبي درخشان به بار نشست
دشمنم آن را به چشم ديد
و دانست
از آن من است
آندم كه بر ستاره قطبي
پرده كشيد شب
به قصد دزدي آن آمد
صبح
شادمان شدم
كه او را زير درخت افتاده ديدم