با سلام.
اين يك امتحان مديريتي براي ما است.
اكنون از فاز آبروريزي عبور كردهايم. فاز بعدي عبارت است از سكوت و حركت موازي با چراغ معمولاً خاموش! بار ديگر تكرار ميكنم روش تاجزاده در دهه 60 را به ياد بياوريد. براي خراب كردن يك نفر در يك تشكيلات، بايد مسووليتي بزرگتر از توانائيش به او داد تا براي هميشه بياعتبار شود؛ و اين بيچارهها چنين كاري با خودشان كردهاند و حواسشان نيست.
پس، روي اين مباحث نقطه پاياني بگذاريد و بيائيد سر خط!
سناريوهاي مختلفي ميتوان متصور شد؛ ايجاد تشكيلات جديد، نشريه جديد، راهكارهائي براي ارتباطگيري با بدنه دانشجوئي و استادي معتقد به انقلاب اسلامي، تاكتيكهائي براي نزديك شدن به بدنه دانشجوئي بيتفاوت، تاكتيكهائي براي كاهش پتانسيل نفرت در ميان دانشجويان مخالف ضمن حفظ اصول،
و يا اين كه رفتن به اتاق فكر براي همكاري با يكي از 3 كانديداي بالقوه جريان اصولگرائي در انتخابات يازدهم، تربيت كادرهاي ورزيده براي 1 يا چند وزارتخانه و سازمان مشخص براي 8 سال آينده و...
نخنديد! اگر حضرت صاحب ظهور نفرمايند، خداي ناكرده خداي ناكرده، نميتوانيم معطل شويم. تازه اينها را هم در بازه كوتاهي گفتم. ما بايد حداقل براي 30 سال بعد برنامهريزي كنيم.
كارهاي بزرگي در پيش داريم. حلقههاي فكري و مكانهاي مشخص بهعنوان پاتوق را بايستي فعال كرد. دوره دانشجوئيمان رو به پايان است. وقت چنداني نداريم. معطل ايدهآلها هم نبايد ماند.
و در آخر اينكه دولت بعدي، دولت عقلانيت اسلامي خواهد بود. منتها، زايمان چنين مولود مباركي سختتر خواهد بود از تولد دولت نهم؛ زيراك (بله زيراك!) اين يكي به مراتب بسيار بيشتري به توليد ايده وابسته است.
از اكنون...